غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

راه رفتن سحرم 1

سحر نازنینم در اوایل یازده ماهگی تو با کمک مبل و تکیه گاه های مختلف ایستادی و تاتی تاتی راه رفتی و زمین خوردی. تو زمین میخوردی و گریه میکردی و من قلبم از ترس می ایستاد. تو دو قدم راه می رفتی و من دو متر می پریدم هوا و هورا میکشیدم. تو می افتادی و فشار من ... تو قدمهایت را محکم تر کردی و من قلبم را ... و بالاخره با کمک ها ی زیاد آبجی غزل موقع راه رفتن و گرفتن دستت، در پایان یازده ماهگی تو روان و خوب راه میری. و من برات یه صندل جغ جفه ای خریدم تا ذوق کنی که البته از صداش میترسیدی. راه رفتنی شیرین و بسیار دلچسب برای مامان و بابا عزیزم راه رفتنت مبارک. ...
14 خرداد 1395

راه رفتن سحرم

نازنین سحــــــــــــرم وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند . دویدن بیاموز چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر . و پرواز را یاد بگیر  نه برای اینکه از زمین جدا باشی برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی ... ...
14 خرداد 1395

شیطنت های سحـــر و غزل

سحر جونم، دیگه راحت میری روی مبل شیطونی میکنی از هر دریچه ای داخل میری غزل جون با تیپ های دلخواهش وقتی غزل جون شیشه ی آبجی رو میخوره غزل و آبجیش با پوشش های دلخواه خودشون غزل و سحر موقع دیدن زی زی گولو لقمه ی صبحانه رو دادم دستتون تا راحت برنامه ی مورد علاقه تونو ببینید و صبحانه بخورید دیگه سحر جون خودش از روی شیب سرسره میره بالا، بعد یه پهلو میشه و سر میخوره وروجک شیطون مامان انگشتر غزل جون که فاطمه جونم براش خریده وقتی دایی مهدی پیغام میزاره، جفتتون میرید جلوی گوشی و هاج و واج و خوشحال و ذوق زده، بارها و بارها پیغام رو میزارید و گوش میکنید. و من هم کمی به کارهام میر...
13 خرداد 1395

عمــــــر وبـــــلاگ

عمــــــــر وبــــــــــــلاگ غزل جون و سحر جون مدتیه که چندتا دوستانمون ازم پرسیدن که تا کی میخوای وبلاگ رو بنویسی. آیا به انتهاش فکر کردی؟ جواب این دوستای مهربونم: بله، به انتهاش فکر کردم. فعلاً برنامه ی ذهنیم اینه که از اونجائیکه تا دو سال و نیم مختص برای غزل جونم نوشتم. بعدش سحر جونم به دنیا اومد و درباره ی سحر نوشتم و از این به بعدهم در همین وبلاگ مختص برای سحر جونم بیشتـــر خواهم نوشت. البته طبیعیه که خیلی از خاطرات هم برای دوتا آبجی مشترک شد . تا پایان دو سالگی و نیمِ سحر جون هم خواهم نوشت و بعدش دیگه کلّ صفحه وبلاگ رو براتون آرشیو میکنم به صورت چند تا سی دی تا در بزرگسالیتون بخونید و ...
7 خرداد 1395

چهارمین مسافرت مشهد برای سحر جونم

سحر عزیزم در اردیبهشت ماه برای چهارمین بار تورو  و برای چندمین بار غزلم رو به مشهد بردیم. بخاطر کوچولو بودن شمادوتا، راحت ترین سفر برای ما، مشهده دخترای گلم. اینبار برای اوّلین بار شمادوتا رو به همراه آقاجون و عزیز به سفر بردیم. توی قطار غزل دائم با آقاجون صحبت میکرد و اصلاً به آقاجون مجال نمیداد که حرف بزنه و آقاجون مستمع خوبی برای غزل بود. ایّام خیلی خوبی بود، ایّام تولّد امام حسین(ع) و حضرت ابالفضل(ع) و امام سجّاد بود. حرم فضای شادی و مولودی و شیرینی و نشاط داشت. هوای مشهد خنک و ملایم بود به همراه بارندگیهای نم نم و دلچسب. موقع رفت و برگشت به حرم و محل اسکانمون، با کالسکه شمارو میبردیم. اکثرا سحر سوار کاس...
6 خرداد 1395

دوره ی دوستانه ای دیگر

غزل عزیزم در پی دوره های دوستانه در ماه اردیبهشت، به خونه ی خاله سمیرا(مامان سایدا جون ) رفتیم. بخاطر کسالتی که به دلیل حساسیت فصل بهار داشتم، توان نداشتم سحر و باخودم ببرم و سحر جونم موند پیش عزیز جون خونه ی باباجی. غزلم، تو بودی و دوستان همیشگیت ایلیا و سایدا و البته دوست کوچولومون محمدمهدی نازنازی. عصر خوبی بود و تو و سایدا و ایلیا خیلی خوب باهم بازی میکردید. ایلیا خیلی هنرمندانه شمارو میخندوند و برای ما جالب بود. با اشتها عصرونه خوردید، دوچرخه سواری کردید، بازی کردید و .... عااااالی بودید. کم کم دیگه به هم عادت کردید، باهم ارتباطات خوبی دارین. همدیگه رو توی خاطراتتون دارید تا دوره های بعدی. خیلی خوب میتونید باه...
6 خرداد 1395

مروری بر عکس های جامانده

دوماهگی سحـــر، نقل و نباتم یک روز جمعه وقتی که میخواستیم خونه رو نظافت کامل کنیم، گذاشتیمش روی کابینت دوماهگی سحر(تابستان 94) بغل عموعلی، بعد از حمام توسط عزیز آقاجون سه ماهگی سحر تابستان 94 خونه ی آقاجون این لباس خرسی رو، وقتی که تورو 5 ماهه باردار بودم، در جوار آقاماما رضا(ع) برات خریدم سح جونم ده ماهگی سحر کوچولو و آغاز جیغ های بنفش خنده دار جهت رسیدن به اهداف از جمله سوار شدن میز ناهار خوری به منظور بودن در کنار خانواده ده ماهگی سحر با روسری عزیز باباجی نازنین غزلم، خانوم خانوما، بهار 95 خودش این تیپو زده تابستان 94 ( غزل و عمورضای خدابیامرز) تابستان 94 (روست...
6 خرداد 1395