راه رفتن سحرم 1
سحر نازنینم در اوایل یازده ماهگی تو با کمک مبل و تکیه گاه های مختلف ایستادی و تاتی تاتی راه رفتی و زمین خوردی. تو زمین میخوردی و گریه میکردی و من قلبم از ترس می ایستاد. تو دو قدم راه می رفتی و من دو متر می پریدم هوا و هورا میکشیدم. تو می افتادی و فشار من ... تو قدمهایت را محکم تر کردی و من قلبم را ... و بالاخره با کمک ها ی زیاد آبجی غزل موقع راه رفتن و گرفتن دستت، در پایان یازده ماهگی تو روان و خوب راه میری. و من برات یه صندل جغ جفه ای خریدم تا ذوق کنی که البته از صداش میترسیدی. راه رفتنی شیرین و بسیار دلچسب برای مامان و بابا عزیزم راه رفتنت مبارک. ...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
1:38